جدول جو
جدول جو

معنی هم قطار - جستجوی لغت در جدول جو

هم قطار
دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
فرهنگ فارسی عمید
هم قطار(هََ قِ / قَ)
هم ردیف. خواجه تاش. هم کار. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم قطار
همکوس، همکار، همسپاه
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
فرهنگ لغت هوشیار
هم قطار
هم پیشه، هم شغل، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم قران
تصویر هم قران
یار و مصاحب، همنشین، به هم نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
همسایه، آنکه با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی می کند، هم جوار
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سحاب مقطار، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار ریزان از باران و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
هم قیمت. هم مرتبه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ وِ)
دو تن که در یک جا و بر یک فرش نشینند. همنشین:
رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو چیز که مرتبۀ برابر دارند. هم درجه:
هم طارم آفتاب، رویش
هم قافلۀ عبیر، بویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ عیا / عَ)
هم وزن. (آنندراج) (از فرهنگ اسکندرنامه) ، هم ارزش:
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
قرین. همنشین:
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و همقران فراق.
حافظ.
، هم ارزش:
با ارزن است بیضۀ کافور همنشین
با فرج استراست زر پاک هم قران.
خاقانی.
، نظیر. همانند. مانند:
ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
خاقانی.
رجوع به هم قرین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
هم آغوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ اُ)
دو تن که در یک اطاق زندگی کنند. هم خانه. هم حجره
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ / جَ)
همسایه و هموطن. (آنندراج). مجاور: ممالک هم جوار، کشورهای همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول است که در شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ / قُ)
حریف. (یادداشت مؤلف). دو تن که با هم قمار کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم عیار
تصویر هم عیار
هم ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
همنشین، همکت، همدم، یار مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که یکدیگر را درآغوش گیرند در کنار گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اطاق
تصویر هم اطاق
هم اطاقی: هم گتک همسرای دو یا چند کس که در یک اطاق زندگی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه
فرهنگ لغت هوشیار
متعلق بیک قطاربودن، متعلق بیک گله ورمه بودن، بیک خدمت وشغل مشغول بودن، خدمتگزاری نوکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
((~. جَ))
همسایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
مجاور، نزدیک، هم دیوار، همسایه، هم مرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد